اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

نقاشی ماندگار من...

از تو یک نقاشی میکشم ... تورا باآن لبخند زیبایت ، باآن چشمهای معصوم و پرازآرامشت تجسم میکنم!!! فقط ؛ لبخند توماندگارتر وزیباتر ازمونالیزاست!!! به دنیا کاری ندارم اما، ماندگارترین اثر در وجود من تویی ... تو ...!!!!       پسرک نازنینم 33 ماهگی ات مبارک...   ...
20 بهمن 1394

اهورا که باشد...

اهورا که باشد ... من هستم... خوب ، روان ، آرام!!!! اهورا که باشد... لبریز می شوم ... از زندگی ، شور ، نشاط!!!! اهورا که باشد... تنهایی ام بی معنی ست... یادم می رود... شاید نداند!!! اما اهورا که باشد... هست... و همین مرا بس!!!   ...
15 بهمن 1394

اهورا 1000 روزه شد...

پسرک 1000 روزه ی من ،   صدای مادر را از این روزهای شلوغی می شنوی که زندگی عزمش را جزم کرده تا تو و روزهایت را با شتاب و در کمترین زمان ممکن به جایی برساند که آغوشم اندازه ات نباشد... از روزهایی که حتی اگر حواسم را جمع جمع کنم باز خیلی چیزهای خوب و با ارزش را به راحتی از دست داده ام و طعم نابشان را به درستی نچشیده ام... روزهایی که این  همه تعجیلشان ، انگشت به دهانم کرده و گذر روزها و هفته ها را از دستانم به در برده است... یادت بماند برای توی رهگذر ، زمین گذرگهی پر از جاذبه های خوب و بد است.و زندگی همین گذر از روزهایی است که می گذرند...مواظب گذر بی صدای زندگی باش که زندگی چیزی به ج...
14 بهمن 1394

تولدم مبارک!!!!

هوا سرد است... دلها بارانی!!!! وقت خانه تکانیست... برخیز ؛ صدای چلچله می آید... فضای خانه شیداییست... بوی تازگی... ترنم لحظه های با تو بودن در این سه سال...     خستگی ام را از تن برون خواهم کرد... زیر چتر سبز تو... تولدی دوباره!!!! بشتاب به سوی من... آغوشم هلهله ی تو را سر داده است!!! چشمانم به تو دوخته شده اند... شمع های کیک تولدم نفس های تو را برای خاموش شدن می خواهند...     بهترین هدیه تولدم ، اهورا... مادرانه دوستت دارم....   ...
12 بهمن 1394

شنا با بابا...

اهورا کوچولوی من... یکی از آرزوهای کوچیک این روزهای بابا این بود که با تو شنا و آب بازی تو استخر و تجربه کنه و بالاخره امروز به خواسته اش رسید و با وجود سرمای شدید هوا و مخالفت من با هم رفتین استخر...!!! و چقدر هم بهتون خوش گذشته بود...بعد از شنا اینقدر خسته بودی که وسط تعریف کردن برای مامان از آب و هاپو و بابا چشمات و بستی و به یه خواب عمیق فرو رفتی... روزهات پر از آرامش ، لحظه هات پر از شادی و خوابت پر از رویاهای زیبا پسر مهربون و قشنگم.         ...
10 بهمن 1394
1